۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

زندگی بر فاک رفتتونمی بینی...هر روز بدتر از دیروزت میشی...به طرز فجیعی تو زندگی عقبی اما بازم خودتو نمی جنبونی...منتظر چی هستی...یه نشونه؟؟یه موفقیت؟؟یه ضربه؟؟یه ضرب الاجل؟؟خسته نشدی؟؟جون من خسته نشدی؟؟؟ خداییش خیلی دندت پهنه...خیلییییییی...یه کاری کن...یه فکر جدید...این راه که توش پا گذاشتی و نزدیک به آخراشی به ترکستانست
خیلی عقبی...خیلی عقبی...خیلی عقبی...خیلی.................................................شاید اگه حرکت رو به جلو کنی بتونی زندگیتو اصلاح کنی....هر وقت خواستی این کارو بکنی برگرد....برگرد و بنویس که میخوای چیکار بکنی...اما تا اون وقت بهم نگا نکن...دیگه از دستت خسته شدم...میخوام واسه خودم جدا بشم...فهمیدی؟؟؟دیگه از اینکه پا به پات بیام و همش بهت سوک بزنم خسته شدم...خستـــــــــــــــــــــــــــــــــه...به خدا خیلی عوضی هستی...هر وقت تصمیم گرفتی که درست زندگی کنی بیا...میشینیم با هم صوبت میکنیم سر این موضوع...میفهمیم چیکار کنیم....بعد درس میشیم...مطمئن باش...اما فعلا میخوام همینجا باشم....تنها...خیلی خستم...7-8 ساله نخوابیدم....فعلا I-)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر