۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

مارا به رندی افسانه کردند...
- بیدار شو داداش...اومدم بات مشورت کنم
_ بالاخره برگشتی؟
-آره برگشتم...خوبی؟
_ اره...یه مدت نبودی خوب استراحت کردم...
- چیکارا میکردی؟؟
_ تا لنگ ظهر میخوابیدم...یعدشم یکم تو بلاگر چرخ میزدم...
- تنهایی؟
_ اره...کسی دیگه نبود که وجدانشو تو بلاگر جا بذاره...
- چیکار کنیم حالا؟؟
_نمی دونم...گفتم وقتی برگرد که بخوای تو زندگیت تغییر ایجاد کنی؟؟
- هوم..آره...فک کنم...
_ لعنتی تازه فک میکنی؟؟
- ببین نمیدونم...حالم خرابه...به گند کشیده شدم...خسه نیستم...اما فرسودم...نمی تونم هیچ روال روتینی برای زندگیم پیدا کنم...
_ هوم..آره...یه سری دلایل داره...
- بگو یه سه چهارتا مهمشو...
_ گفتنشون چه فایده داره؟؟
- نمی دونم...شاید بتونم ذهنمو منظم کنم...
_ خیلی داغونیو...
- خفه شو اگه نمی تونی کمک کنی...
_ اول اون هدست رو از گوشت در بیار...نشستی شاهین نجفی گوش میکنی که چی بشه؟
- خفه شو...نمی تونم فک کنم....کمکم میکنه یکم احساساتمو بالا بیارم...میفهمی؟؟
_ یکی از مشکلاتت همینه...هیچ وقت با خودت روراست نیستی...خیلی جاها برای مصلحت زندگیت داری احساساتتو نابود میکنی...
- نمی فهمم...بتوضیح...
_ فاک...بفهم دیگه...برگرد...به زندگیت برگرد ببین چی میبینی
- ببند یارو...چیزشعر میگی...من با احساساتم روراستم...
_ الان داری با احساساتت این حرفو میزنی...با عقلت بسنج....
- عقل...شاید اصن مشکل من همینه...دارم همش با این احساسات عوضی زندگی میکنم...
_ زود باش زمان داره نابود میشه...احساسات عوضی..شاید...
- یه چیز دیگه..اعتراف میکنم به معنای واقعی بیخیالم که منشائش گشاد بودن بیش از حده...
_ یه زندگی روتین بساز..تا امشب وقت داری....(کثافت مادر بر فاک این اهنگ "حسن" شاهین نجفی روح آدمو انقد میکنه تا ارضا بشه)
- هوم...تا شب؟؟چیکار کنم؟؟
_ اول میخوام چند تا حس گندتو از دس بدی...چقد طول میکشه؟؟؟
- چیا هسن؟
این حس اعتماد به نفسی که خیلی نیاز داریو داشته باش...اون حس ترس از جمعیت رو نابود کن...خیلی آدما هستن از تو بدترن اما توازشون میترسی...حتی اگه از تو بهتر باشن به این خاطره که به خاطر گشاد بودنت خیلی از استعداداتو به گا دادی و نمی خوای پرورش بدی...فک کن فک کن فک کن...چقدر میتونی موفق باشی وقتی این بی خیالیتو کنار بذاری...بی خیالی از یه چیز نشات می گیره اینکه واقعا نمیدونی چی میخوای و چقد باید انرژی بذاری روش...فک کن ببین چه چیزایی میتونی باشی...ببین چقد میتونی موفق باشی...اصن زندگیت از این رو به اون رومیشه...
- هوم...دیگه؟
_ تاحالا ارتباط درست و عاشقانه با اون نداشتی...واقعا نداشتی...یه غرور مسخره...یه پس زدگی بیخود....واقعا چرا؟؟چرا نمی تونی ارتباط بگیری؟؟خودتم یه حس خوبی بهت دس میده..نه؟؟یه انرژی عجیب...اما نمی خوای بازم امتحان کنی...
- میگی اگه ارتباط بگیرم تاثیرمیذاره؟
_ خیلی...شایدمنه...نمیدونم....به هر حال ارتباط بگیر...
- دله راضی نمیشه...یعنی همون حس پس زدگی رو داره...فاک...این ارتباطه نیازه اما نمی دونم چیکا کنم...
_ باید روحتو صیقل بدی...
- هوم...
_ از همینجوری نشستن هیچ دردی دوا نمیشه...بهتر نیس یه برنامه ریزی کنی...در ضمن از نگاه کردن به خیش دگران دست بکش...زندگی توزندگی توئه...به کسی مربوط نیس...زندگی بقیه هم به تو مربوط نیس...ام سرعتتو به بالای بالا برسون....یعنی هر چند تا هدفی که داری بذار وسط...بعد شرایط رسیدن بهشونو بنویس...بعدم شروع کن...یعنی خیلی خدا میشه اگه اینکاروکنی....قدرت تو دستای توئه...موفقیت...اما یادت نره ارتباط خیلی مهمه...ارتباط...من برم.... داره خوشم میاد ازت...یکم سعی کنی حل میشه داداش...اما زمان داره نابود میشه...بجنب
- خوش بگذره...

۱ نظر:

  1. هی با توم هستی , اصلا گوش میکنی ؛ خود به فاک رفتی ما رو هم میخوای با برنامه ریزی به فاک بدی !
    داداش بزار چرز مون رو بکشیم, حال داری ها ما که یه عمر دادیم به این زمونه بزار یه دفعه هم ما بکنیم تو این زمونه !
    برفاک رفته ای را چو برفاک رفته ای ببیند خوش خوشانش شود !!!

    پاسخحذف